یک درختِ پیرم و سهم تبرها می شوم
مرده ام، دارم خوراکِ جانورها می شوم
بی خیال از رنجِ فریادم تردّ د می کنند
باعث لبخندِ تلخِ رهگذرها می شوم
با زبان لالِ خود حس می کنـم این روزها
هم نشین و هم کلام کور و کرها می شوم
هیچ کس دیگر کنارم نیست، می ترسم از این
این کـــه دارم مثل مفقودالاثـرها می شوم
...
عاقبت یک روز بـــا طرزِ عجیب و تـــازه ای
می کُشم خود را و سرفصلِ خبرها می شوم!
نجمه زارع
دیگر اشعار : نجمه زارع
نویسنده :